پارت جدید

ازدواج اجباری
پارت20

هانا"
به لبام نگاه کرد..

کوک: دوست داری؟
هانا: نهه..

یهو ولم کرد و انداختتم روی تخت..

کوک: اگه جایی بری یا بفهمم در رفتی هر چی دیدی از چشم خودته..

رفت و بیرونو در و محکم بست..
یک نفس راحت کشیدم و بلند شدم..
از پنجره پایین رو نگاه کردم که خدمتکار اومد تو..

خدمتکار: خانوم چیزی نمیخواین؟
هانا: تشنمه..
خدمتکار: ابمیوه میخورید؟
هانا: اره..
خدمتکار: چشم...

احترام گذاشت و رفت بیرون..
یک نگاه به اتاق خواب کردم.. یک اینه دلاور طلایی بود و تخت رو به روش..

یک مجسمه سفید تاریخی که نمیدونم دقیقا چی بود گوشه اتاق بودش..

اتاق خیلی خلوت بود.. یکم نشستم تا خدمتکار اومد تو..

خدمتکار: بفرمایید..
هانا: ممنون.. جونگ کوک کجاست.؟
خدمتکار: بیرون با مهموناشون صحبت میکنن..
هانا: دقیقا کجاست؟
خدمتکار: پایین توی حال..
هانا: اه.. اوکی ممنون..

ابمیوه رو تا ته خوردم و دادم بهش و از اتاق اومدم بیرون...

اینهمه اتاق مال کیه؟ مال منه؟ مال کوکه؟ خیلی زیادن..
یکی یکی وارد اتاقا میشدم و نگا میکردم.. اما دوتا از اتاقا فرق داشت..

توش وسایل بود.. انگار کسی اینجا زندگی میکرد..
عجیب بود و برگشتم و رفتم سمت پله ها و پایین رو نگا کردم..
همه جا خدمتکار بود و همه مشغول کار .. جونگ کوک با اون دنفر داشتند حرف میزدن و یکیشون زیاد میخندید و حرف میزد..

از پله ها اومدم پایین..

ادامه دارد..
________________
دیدگاه ها (۴)

پارت جدید

یه پارت دیگهه

از اینجا به بعد قراره خیلی جالب بشه

پارت جدید

کیوت ولی خشن پارت ۱۲با صدای گلوله بهوش اومدی و با ترس به اطر...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

پلیس. ابلیس. part ¹⁸ا.ت و هانا شروع میکنم به حرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط